امیر سپهسالار سابق الدین علی سهل، از ارکان دولت سلجوقیان کرمان (آل قارود) و در اواخر قرن ششم کوتوال قلعۀ بم و مردی داهی و شجاع و کاردان و مدبر و از برکشیدگان بهرام شاه بن طغرل شاه (565- 570 هجری قمری) بود. بعد از مرگ بهرام شاه در فتور کار آل قارود و رقابت بین ارسلان شاه ثانی و توران شاه پسران طغرل و محمد شاه ثانی پسر بهرام شاه و دست اندازی ترکان غز به کرمان با کمال قدرت و به استقلال در بم حکومت میکرد و بسال 582 هنگام استیلای ملک دینار غز بر کرمان بم را تسلیم او کرد. مؤلف بدایع الازمان آرد: سابق الدین علی سهل از دیه محمدآباد بود. از رستاق ترشیز از جملۀ شاگردان احمد خربنده که صعلوک و عیّار خراسان بوده است، و علی سهل سرهنگی بود مستجمع آلات در آن پیشه و از عداد شیران آن بیشه و در خراسان بخدمت درگاه کریم الشرق موسوم بود و او را در عهد ملک طغرل (551- 563) چند نوبت به نامه به کرمان فرستادند و در عهد ملک بهرامشاه درخدمت کریم الشرق به بم آمد. و در خدمت پادشاه و بزرگان دولت هر روز ورقی از اوراق حسن اخلاق باز و دلها را به اظهار فنون مردی و مردمی صید می کرد، تا از دهلیز خمول و خفا بیرون آمد و پای در سرای وجاهت و نباهت نهاد و چند سرهنگ بر وی گرد آمد. چون اتابک محمد ازملک ارسلان گشته بجانب بم آمد و بهرامشاه را برداشته به بردسیر می برد بهرامشاه چند سرهنگ دیگر مضاف مردان علی سهل گردانید و حصار و قلعۀ بم به وی سپرد. و او درین کوتوالی و پیشوائی طریقتی از مروت نهاد و شیوه ای از ایالت بر دست گرفت... که اولاد ملک طغرل شاه در جنب او گم شدند... و خاص و عام مهرۀ مهر او برگردن جان بستند پس هر روز رشتۀ بأسش قوت میگرفت... وتا بهرام شاه زنده بود اظهار عبودیت میکرد و بر سمت طاعت میرفت... (بدایع الازمان ص 63). بعد از مرگ بهرامشاه، اتابک محمد، محمدشاه بن بهرامشاه را که در سن هفت سالگی بود بجای پدر نشاند و روزی چند در بردسیر بود اندیشه کرد که سابق علی سهل پروردۀ ملک بهرام شاه است و در قلعۀ بم بحکم اختیار او کوتوال، و چند سرهنگ دارد. اگر این ملک را رمقی و این کار را رونقی خواهد بود و جز بمعونت او نباشد. محمد شاه را بر داشت و با جمعی از غلامان و حشم روی بجانب بم نهاد علی سهل، اول روزه، رسم ترحیب و تقرب و شرط خدمتگاری بجای آورد و نزول و علوفات ترتیب کرد و اتابک و محمد شاه را در ربض فرود آورد و در شهرستان برد اتابک بدانست که این مخایل مخالفت است. بعد از دو سه روز اتابک پیش سابق الدین علی کس فرستاد که تو مردی باشی بحسن سیرت موصوف و بفرزانگی و جوانمردی معروف و میدانی که ملک بهرامشاه بر تو حق نعمت و تربیت دارد. امروز آن پادشاه بجوار حق پیوست و البته ترا از آن اختیار کرد که دانست با فرزند او غدری نکنی و حقوق احسان او رعایت کنی... لایق به وفاداری و انسب به حق گزاری توآن باشد که او را در شهر بم بر تخت نشانی، و من و تو کمر بندگی ببندیم چون لشکر پراکنده بینند که این نسق التیام مطرد است همه روی باز این جانب نهند... سابق الدین جواب فرستاد... ولایت پادشاه راست و حکم مملکت اتابک را. و مرا با کوتوالی کار. و اینک در موقف طاعت ایستاده ام. ولی این کاری معظم است و مشکلی مبهم، و گره آن جز بناخن تفکر نتوان گشاد یکی مهلت میخواهم تاقرعۀ اندیشه بگردانم و سر رشتۀ این کار را باز دست کنم و خبر باز دهم... پس سابق الدین علی سرمۀ سهردر بصر بصیرت کشید و در شش جهت آفرینش نظرکرد. ملک ارسلان را با لشکر یزد و کرمان دید روی بدارلملک بردسیر نهاده و ایبک دراز و غلامان جیرفت را دید چشم طمع گشاده و دهان حرص باز کرده، و ملک تورانشاه را دید در عراق. دانست که چون ملک ارسلان بردسیر را مسلم کرد او را جز قصد اتابک محمد مهمی دامن همت نگیرد. سیوم آنکه خصم ملک زیر جناق ترشیح دارد و می پرورد و چون بازبینی خصومت همه عالم بر در خانه من آید رأی آن است که هجو می کنم و ملک محمدشاه را و اتابک را در قبض آورم تا هر پادشاه که نشیند مرا وسیلتی بود و چهرۀجاه و منصب مرا وقایتی، و فرمود تا دروازه های ربض شهر فرو بستند و خود و سرهنگی که داشت بامدادی بر سر ملک و اتابک و حواشی افتادند. و اتفاق نیک را، بر عزم رکوب اسبان در زیر زین بودند اتابک بر نشست و ملک را در پیش اسب خود گرفت و چند مرد جلد که در خدمت اتابک بودند دروازه را بشکستند و اتابک و ملک بیرون افتادند. (بدایع الازمان ص 64 و 61). در سنۀ ثلاث و سبعین و خمسمائه خراجی (موافق سنۀ 580 هجری قمری) در بردسیر قحطی تنگ فراکرد و آب بینوائی بلب رسید وزیر قوام الدین زرندی و ترکان متفق شدند و تقریر کرد (در حضرت محمدشاه) که روزی چند بجانب بم باید شد بمهمانی سابق علی، که سابق علی اگر چه بولایت بم مستولی است آخر چون پادشاه وقت و صاحب حق ولایت به وی رسد مراسم خدمت فرونگذارد... برین تقریر عزم بم کردند و چون رسیدندسابق علی بشاشت کریمانه نمود و در موکب عبودیت بایستاد... چون روزی چند در ریاض آن نعمت چریدند... رواج کار سابق و گرمی بازار دولت او دیدند: شهری ساکن و رعیتی و ایمن و حضرتی بر خواجگان معتبر و حشمی در طاعت یکسر و بازاری بانواع نعم آراسته و خطه ای پر مال و خواسته... عرق حسد در آن طایفۀ بدکردار در کار آمد، و با هم گفتند، چرا باید که دارالملک بردسیر که مرکز سریر سلطنت است بدان صفت بصنوف قحط و بلا ممتلی باشد و بم که ربودۀ دزدی و دزدیدۀ سرهنگی باشد، برین نسق بفنون خصب و نعمت منحلی کنگاج کردند و اتفاق نمود که سابق را در قبض آرند و هلاک کنند و ولایت فرو گیرند و سابق علی هر بامداد بخدمت ملک می پیوست و در موکب او بصحرا می شد و این معنی بخاطر او نمیگذشت و ترکان این مواضعت بسمع پادشاه رسانیدند و تقریر کردند که صلاح حال و فراغ بال تو بدین دست بازی متعلق است وولایتی معمور باز دست افتد و بدین حرکت غز مالیده شود و در دایرۀ طاعت آید و ملک از سر کودکی و بی برگی اگر این صنعت با پدر او میکردند راضی بود. گفت فردا چون بخدمت آید و بصحرا رویم کار را باشید. سابق بامداد، علی الصباح، بر قاعده بخدمت ملک پیوست و روی بصحرا نهاد محمد علمدار که معمور ایادی سابق سابق بود، بر خلاف معتاد باسابق گفت که امروز بصحرا چه کار داری ؟ خدمت ملک کردی و حکم بندگی بجای آوردی باز باید گشت. سابق بکمال کیاستی که داشت نقش تدبیر و صورت تقریر ایشان تصویر کرد و با ترکان گفت مرکوبم خوش نمیرود، فرستادم تا خنک راهوار بیاورند. امیران و ترکان بروند که من بر اثر می آیم و باز گردید و با قلعه شد. چون سابق فوت شد، پسرش را نصرت الدین حبش، و ربیب او را شمس الدین طهماسب، گرفتند. وکاری مهیا و نعمتی مهنا و هوای ضیافتی سازگار و آب لطافتی خوشگوار در سر این مکر شنیع و غدر فظیع کردند و سرهنگان غلبه نمودندو ملک و ترکان بتک، پای خود را از آن ورطه بیرون افکندند... چون روزی چند بر آمد نصرت و طهماسب را باز دادند. (بدایع الازمان ص 100 و 102). سابق بمنظور انتقام جوئی از محمدشاه، شاهزادۀ نابینائی از سلجوقیان را بنام مبارکشاه از گواشیر به بم برد و دختر خود بدو داد و او را به پادشاهی برداشت ولی مبارکشاه که کودکی جبان بود دوبار گریخت و بناچار سابق او را کنارگذاشت. رجوع به بدایع الازمان ص 104 و 102 و تاریخ ابن شهاب شود. (مدتی بعد) سابق علی چون محمدشاه را دید، بر در هر نااهلی ایستاده و دست سؤال پیش هر دونی دراز کرده و بیحاصل باز در او آمده او را رعایت حقوق نعمت پدر او، سلسلۀ رفت بجنبانید و التفات خاطرباحوال سابق نکرد. و این نوبت در مراسم خدمت و لوازم طاعت بیفزود و دختر خویش را در حکم او کرد و شش ماهی بر فراش راحت بیاسود. پس چون وجود او در بم سبب خرابی ولایت و استیصال سابق خواست شد او را و دختر خودرا در خدمت او بجانب سیستان گسیل فرمود... (بدایع الازمان ص 109 و 108). و نیز رجوع به عقدالعلی ص 39 و سمط العلی ص 18 و تاریخ آل سلجوق محمد بن ابراهیم و تاریخ ابن شهاب و بدایع الازمان نیمۀ آخر کتاب شود
امیر سپهسالار سابق الدین علی سهل، از ارکان دولت سلجوقیان کرمان (آل قارود) و در اواخر قرن ششم کوتوال قلعۀ بم و مردی داهی و شجاع و کاردان و مدبر و از برکشیدگان بهرام شاه بن طغرل شاه (565- 570 هجری قمری) بود. بعد از مرگ بهرام شاه در فتور کار آل قارود و رقابت بین ارسلان شاه ثانی و توران شاه پسران طغرل و محمد شاه ثانی پسر بهرام شاه و دست اندازی ترکان غز به کرمان با کمال قدرت و به استقلال در بم حکومت میکرد و بسال 582 هنگام استیلای ملک دینار غز بر کرمان بم را تسلیم او کرد. مؤلف بدایع الازمان آرد: سابق الدین علی سهل از دیه محمدآباد بود. از رستاق ترشیز از جملۀ شاگردان احمد خربنده که صعلوک و عیّار خراسان بوده است، و علی سهل سرهنگی بود مستجمع آلات در آن پیشه و از عداد شیران آن بیشه و در خراسان بخدمت درگاه کریم الشرق موسوم بود و او را در عهد ملک طغرل (551- 563) چند نوبت به نامه به کرمان فرستادند و در عهد ملک بهرامشاه درخدمت کریم الشرق به بم آمد. و در خدمت پادشاه و بزرگان دولت هر روز ورقی از اوراق حسن اخلاق باز و دلها را به اظهار فنون مردی و مردمی صید می کرد، تا از دهلیز خمول و خفا بیرون آمد و پای در سرای وجاهت و نباهت نهاد و چند سرهنگ بر وی گرد آمد. چون اتابک محمد ازملک ارسلان گشته بجانب بم آمد و بهرامشاه را برداشته به بردسیر می برد بهرامشاه چند سرهنگ دیگر مضاف مردان علی سهل گردانید و حصار و قلعۀ بم به وی سپرد. و او درین کوتوالی و پیشوائی طریقتی از مروت نهاد و شیوه ای از ایالت بر دست گرفت... که اولاد ملک طغرل شاه در جنب او گم شدند... و خاص و عام مهرۀ مهر او برگردن جان بستند پس هر روز رشتۀ بأسش قوت میگرفت... وتا بهرام شاه زنده بود اظهار عبودیت میکرد و بر سمت طاعت میرفت... (بدایع الازمان ص 63). بعد از مرگ بهرامشاه، اتابک محمد، محمدشاه بن بهرامشاه را که در سن هفت سالگی بود بجای پدر نشاند و روزی چند در بردسیر بود اندیشه کرد که سابق علی سهل پروردۀ ملک بهرام شاه است و در قلعۀ بم بحکم اختیار او کوتوال، و چند سرهنگ دارد. اگر این ملک را رمقی و این کار را رونقی خواهد بود و جز بمعونت او نباشد. محمد شاه را بر داشت و با جمعی از غلامان و حشم روی بجانب بم نهاد علی سهل، اول روزه، رسم ترحیب و تقرب و شرط خدمتگاری بجای آورد و نزول و علوفات ترتیب کرد و اتابک و محمد شاه را در ربض فرود آورد و در شهرستان برد اتابک بدانست که این مخایل مخالفت است. بعد از دو سه روز اتابک پیش سابق الدین علی کس فرستاد که تو مردی باشی بحسن سیرت موصوف و بفرزانگی و جوانمردی معروف و میدانی که ملک بهرامشاه بر تو حق نعمت و تربیت دارد. امروز آن پادشاه بجوار حق پیوست و البته ترا از آن اختیار کرد که دانست با فرزند او غدری نکنی و حقوق احسان او رعایت کنی... لایق به وفاداری و انسب به حق گزاری توآن باشد که او را در شهر بم بر تخت نشانی، و من و تو کمر بندگی ببندیم چون لشکر پراکنده بینند که این نسق التیام مطرد است همه روی باز این جانب نهند... سابق الدین جواب فرستاد... ولایت پادشاه راست و حکم مملکت اتابک را. و مرا با کوتوالی کار. و اینک در موقف طاعت ایستاده ام. ولی این کاری معظم است و مشکلی مبهم، و گره آن جز بناخن تفکر نتوان گشاد یکی مهلت میخواهم تاقرعۀ اندیشه بگردانم و سر رشتۀ این کار را باز دست کنم و خبر باز دهم... پس سابق الدین علی سرمۀ سهردر بصر بصیرت کشید و در شش جهت آفرینش نظرکرد. ملک ارسلان را با لشکر یزد و کرمان دید روی بدارلملک بردسیر نهاده و ایبک دراز و غلامان جیرفت را دید چشم طمع گشاده و دهان حرص باز کرده، و ملک تورانشاه را دید در عراق. دانست که چون ملک ارسلان بردسیر را مسلم کرد او را جز قصد اتابک محمد مهمی دامن همت نگیرد. سیوم آنکه خصم ملک زیر جناق ترشیح دارد و می پرورد و چون بازبینی خصومت همه عالم بر در خانه من آید رأی آن است که هجو می کنم و ملک محمدشاه را و اتابک را در قبض آورم تا هر پادشاه که نشیند مرا وسیلتی بود و چهرۀجاه و منصب مرا وقایتی، و فرمود تا دروازه های ربض شهر فرو بستند و خود و سرهنگی که داشت بامدادی بر سر ملک و اتابک و حواشی افتادند. و اتفاق نیک را، بر عزم رکوب اسبان در زیر زین بودند اتابک بر نشست و ملک را در پیش اسب خود گرفت و چند مرد جلد که در خدمت اتابک بودند دروازه را بشکستند و اتابک و ملک بیرون افتادند. (بدایع الازمان ص 64 و 61). در سنۀ ثلاث و سبعین و خمسمائه خراجی (موافق سنۀ 580 هجری قمری) در بردسیر قحطی تنگ فراکرد و آب بینوائی بلب رسید وزیر قوام الدین زرندی و ترکان متفق شدند و تقریر کرد (در حضرت محمدشاه) که روزی چند بجانب بم باید شد بمهمانی سابق علی، که سابق علی اگر چه بولایت بم مستولی است آخر چون پادشاه وقت و صاحب حق ولایت به وی رسد مراسم خدمت فرونگذارد... برین تقریر عزم بم کردند و چون رسیدندسابق علی بشاشت کریمانه نمود و در موکب عبودیت بایستاد... چون روزی چند در ریاض آن نعمت چریدند... رواج کار سابق و گرمی بازار دولت او دیدند: شهری ساکن و رعیتی و ایمن و حضرتی بر خواجگان معتبر و حشمی در طاعت یکسر و بازاری بانواع نعم آراسته و خطه ای پر مال و خواسته... عرق حسد در آن طایفۀ بدکردار در کار آمد، و با هم گفتند، چرا باید که دارالملک بردسیر که مرکز سریر سلطنت است بدان صفت بصنوف قحط و بلا ممتلی باشد و بم که ربودۀ دزدی و دزدیدۀ سرهنگی باشد، برین نسق بفنون خصب و نعمت منحلی کنگاج کردند و اتفاق نمود که سابق را در قبض آرند و هلاک کنند و ولایت فرو گیرند و سابق علی هر بامداد بخدمت ملک می پیوست و در موکب او بصحرا می شد و این معنی بخاطر او نمیگذشت و ترکان این مواضعت بسمع پادشاه رسانیدند و تقریر کردند که صلاح حال و فراغ بال تو بدین دست بازی متعلق است وولایتی معمور باز دست افتد و بدین حرکت غز مالیده شود و در دایرۀ طاعت آید و ملک از سر کودکی و بی برگی اگر این صنعت با پدر او میکردند راضی بود. گفت فردا چون بخدمت آید و بصحرا رویم کار را باشید. سابق بامداد، علی الصباح، بر قاعده بخدمت ملک پیوست و روی بصحرا نهاد محمد علمدار که معمور ایادی سابق سابق بود، بر خلاف معتاد باسابق گفت که امروز بصحرا چه کار داری ؟ خدمت ملک کردی و حکم بندگی بجای آوردی باز باید گشت. سابق بکمال کیاستی که داشت نقش تدبیر و صورت تقریر ایشان تصویر کرد و با ترکان گفت مرکوبم خوش نمیرود، فرستادم تا خنک راهوار بیاورند. امیران و ترکان بروند که من بر اثر می آیم و باز گردید و با قلعه شد. چون سابق فوت شد، پسرش را نصرت الدین حبش، و ربیب او را شمس الدین طهماسب، گرفتند. وکاری مهیا و نعمتی مهنا و هوای ضیافتی سازگار و آب لطافتی خوشگوار در سر این مکر شنیع و غدر فظیع کردند و سرهنگان غلبه نمودندو ملک و ترکان بتک، پای خود را از آن ورطه بیرون افکندند... چون روزی چند بر آمد نصرت و طهماسب را باز دادند. (بدایع الازمان ص 100 و 102). سابق بمنظور انتقام جوئی از محمدشاه، شاهزادۀ نابینائی از سلجوقیان را بنام مبارکشاه از گواشیر به بم برد و دختر خود بدو داد و او را به پادشاهی برداشت ولی مبارکشاه که کودکی جبان بود دوبار گریخت و بناچار سابق او را کنارگذاشت. رجوع به بدایع الازمان ص 104 و 102 و تاریخ ابن شهاب شود. (مدتی بعد) سابق علی چون محمدشاه را دید، بر در هر نااهلی ایستاده و دست سؤال پیش هر دونی دراز کرده و بیحاصل باز در او آمده او را رعایت حقوق نعمت پدر او، سلسلۀ رفت بجنبانید و التفات خاطرباحوال سابق نکرد. و این نوبت در مراسم خدمت و لوازم طاعت بیفزود و دختر خویش را در حکم او کرد و شش ماهی بر فراش راحت بیاسود. پس چون وجود او در بم سبب خرابی ولایت و استیصال سابق خواست شد او را و دختر خودرا در خدمت او بجانب سیستان گسیل فرمود... (بدایع الازمان ص 109 و 108). و نیز رجوع به عقدالعلی ص 39 و سمط العلی ص 18 و تاریخ آل سلجوق محمد بن ابراهیم و تاریخ ابن شهاب و بدایع الازمان نیمۀ آخر کتاب شود
در روزگار علاءالدین کیقباد بن فرامرز بن کیکاوس از سلجوقیان روم کوتوال قلعۀ لولوه ازشهرهای آسیای صغیر بود. وقتی عصیان کرد مجیر الدین امیر شاه از نواب معتبر خود یکی را با پسر طفل خویش بدان قلعه (لولوه) فرستاد تا بعوض سابق الدین آنجا موقوف دارند و سابق الدین بدان سبب اعتماد کند و بیاید. سابق الدین مطاوعت نمود و بخدمت آمد و استمالت یافت و چون عودت نمود آن نائب را با آن پسر طفل به اعزاز با تحف بزرگانه گسیل کرد. (مسامره الاخبار ص 254) (امیر... رشید) از امرای سلطان ابوالفتح غیاث الدین مسعود بن محمد (527- 547) ازسلجوقیان عراق بوده و در عصیان پر نقش بازدار بیاری آن سلطان شتافت. (اخبار الدوله السلجوقیه ص 107)
در روزگار علاءالدین کیقباد بن فرامرز بن کیکاوس از سلجوقیان روم کوتوال قلعۀ لولوه ازشهرهای آسیای صغیر بود. وقتی عصیان کرد مجیر الدین امیر شاه از نواب معتبر خود یکی را با پسر طفل خویش بدان قلعه (لولوه) فرستاد تا بعوض سابق الدین آنجا موقوف دارند و سابق الدین بدان سبب اعتماد کند و بیاید. سابق الدین مطاوعت نمود و بخدمت آمد و استمالت یافت و چون عودت نمود آن نائب را با آن پسر طفل به اعزاز با تحف بزرگانه گسیل کرد. (مسامره الاخبار ص 254) (امیر... رشید) از امرای سلطان ابوالفتح غیاث الدین مسعود بن محمد (527- 547) ازسلجوقیان عراق بوده و در عصیان پر نقش بازدار بیاری آن سلطان شتافت. (اخبار الدوله السلجوقیه ص 107)